خسته شدم از اين زندگی لواشکی(!)
خب وقتی میگم حالم خوب نيست و خستهام و حوصله ندارم وسرکلاف رو گم کردم و پاهام درد میکنه و دلم تنگ شده و چايی که شب به شب نمیخورم يک هفتهاس که دلم چای دو نفره شبانه میخواد و کسی هم به روی خودش نمیياره و سرشب (حدودن ساعت ۱۰ يا۵/۱۰) خاموشی مياد تو خونه و من تا ساعت نمی دونم چند با صدای تلويزيون با اون برنامه های مزخرفش سکوت رو بشکنم و منتظر که خواب بياد و چشمامو نوازش کنه و بخوابم و صبح با يه عالمه بدبختی از بیخوابی و بدخوابی و ترسخوابی بيدار بشم و دلم باز اون بالش رو بخواد و عقربههای ساعت هم خستگی ندارند ۲ دقيقه استراحت کنن تا شايد من ديگه دلم بالش نخواد و به هزار بدبختی که نگفتم ازخواب بيدار بشم و صبحانهای بخوریم و حاجی حاجی مکه!
و دوباره همه از اول شروع میشه که من حالم خوب نيست و خسته ام و....
آخرش که فکر میکنم می رسم به چيزی که ازش وحشت دارم و آقای صندلی هم زحمت میکشن چنان اخمی تحويل میدن که انگار داری کفر ميگی و باييد آخرش يه چيزی دستی بهشون بدم که اشتباه کردم ديگه نمیترسم و ايشون هم بيان جلو چشم از همونی که میترسی بنويسه :
«در همین لحظه، درست در همین لحظه که فنجان چای را نزدیک لبهایت آوردهای و بخارش دارد نوک بینیات را نمناک میکند و آب دهانت دارد روی قند تاثیر میگذارد به سراغت میآید...:::»
من مامانم رو هم نيمیخوام!
من که اساسا بی طرفم. ولی اگر خواستيد ميتونم کمک کنم پرونده تون بره شورای امنيت! شاد باشيد.
اينجا خطاب من به عباس حسين نژاده. به گمونم از اون ترقی ها لازم داری با اين تن که: عبببببببببببببببببببببببببببااااااااااااااااااااااس! يادت که هست؟
ئـــه !نگو اينجوری !
سلام. حالت چطوره؟ من را يادت مياد دو سال پيش خيلي به وبلاگهاي يكديگر سر ميزديم. آخ كه دلم يهو گرفت بعد اين مدت اومدم اينجا. از اينكه ميبينم هنوز مينويسي خوشحالم. دارم وبلاگ اميرپارسا را بازسازي ميكنم توضيحش را هم دادم چرا انشالله راه افتاد بيشتر ميام سراغت. اين شكلك را هم اميرپارسا زد
يه روز ميز گرد می گیره! يه روز صندلی ! دنياست ديگه !
سلام !
البته فکرکنم ترجيحا ما خواننده ها بايد سکوت کنیم تاشايد شما درسکوت ازين خستگی آسوده بشيد !
با سلامي دوباره . دست خط بسيار قشنگي است. شعر هم.
سلام بابای اميرپارسا منتظر وبلاگ اميرپارسا هم هستم